معنی پایتخت زئیر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
زئیر. [زَ] (ع مص، اِ) بانگ کردن شیر از سینه ٔ خود. (اقرب الموارد).بانگ شیر درنده و غریدن وی. (آنندراج):
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
زئیری برزدم چون شیر بر روباه درغانی.
ابوالعباس.
ای روبهان کلته به خس درخزید هین
کاید ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
سماع مطربان بگرد او درون
زئیر شیر و گرگ پرعوای او.
منوچهری.
اگر چه هر دو به آواز و بانگ معروفند
زئیر شیر شناسند مردمان ز نباح.
مسعودسعد.
|| آواز شتر نر که ترجیع کند و بکشد. (اقرب الموارد). || (ص) شیر بابانگ و خروش. (آنندراج). || در طب: آوازهایی که ازاعضای داخلی بدن در هنگام کار طبیعی و یا عارض شدن بیماری شنیده میشود. (از قاموس عثمانی).
پایتخت
پایتخت. [ت َ] (اِ مرکب) پاتخت. شهری که پادشاه در آن سکونت دارد و بعربی دارالسلطنه گویند. (غیاث اللغات). قُطب. حاکم نشین. کرسی. کرسی مملکتی.دارالملک. پادشائی. حضرت. واسطه. قاعده (تبریز قاعده آذربیجان است). قاعده ٔ ملک. عاصمه. قصبه. مستقر. مقر. مستقر ملک. نشست. نشست گاه. تختگاه. ام البلاد. سریر. سریرگاه. دارالاماره. دارالمملکه. دار مملکت: ثم عبدالعزیزبن موسی بن نصیر و سریره اشبیله. ثم ایوب بن حبیب اللحمی و سریره قرطبه. (نفخ الطیب ج 1 ص 140).
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی آزاد
زَئیِر، (زَئَرَ- یَزئَرُ یا زَأَرَ- یَزأرُ) غُرّیدن شیر- غرّش شیر
فارسی به انگلیسی
Zaire, Zaïre
واژه پیشنهادی
فرانسوی
فرهنگ معین
(تَ) (اِمر.) شهری که محل مقر حکومت باشد.
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاتخت، تختگاه، دارالاماره، دارالسلطنه، دارالملک، شاهنشین، عاصمه
فارسی به عربی
راسمال
معادل ابجد
1630